جدي
يك چيز عجيبي دارد اتفاق مي افتد و من فهميدمش و آنقدري مي ارزد كه بنويسمش و شما بخوانيد. آن چيز عجيب اين است كه اخيرا فهميده ام خيلي چيزهايي كه دارد اطرافم رخ مي دهد جدي است. يعني آنقدري جدي هست كه ميشود زندگيتان را زير و رو كند و اين حس كاملا برعكس احساس روند طبيعي هميشگي است كه در زندگي ام تا قبل از اين رخ ميداد. يعني تا قبل از اين خيلي تفاوتي نميكرد به بقيه ي افراد چطور سلام كنيد يا در سلماني چقدر به آرايشگر عيدي بدهيد يا چقدر به درد دل منشي دفتر از مشكلات كارش گوش دهيد. اما الان تقريبا همه ي اينها جدي اند و شوخي بردار نيستند. يعني ممكن است همين كه لحظه اي از نقشت بيرون بيايي و بخواهي خود واقعي ات باشي در لحظه كن فيكون شوي. منظورم از جدي همين است، تقريبا انگار اوضاع دارد جوري ميشود كه واقعا هيچ جايي نبايد خود مطلوبت باشي و كمي از نقش هاي محول شده ات عدول كني، انگار كارگردان سختگير شده است. شما هم متوجهش شده ايد؟
هرکس در اوج سختی خویش به کاری پناه می برد،عاشق به معشوق،معتاد به تریاک،هدایت به نوشتن و من، حکمن به اینجا...!